سهراب سپهری
- جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ق.ظ
غمی غمناک
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
میکنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من ادم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر امد تا بغا دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر,سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برارم از دل
وای,این شب چقدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان اویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من ,لیک,غمی غمناک است
#هشت کتاب
دلخوشیها کم نیست
مثلا این خورشید
کودک پسفردا
کفتر آن هفته