جهنم سرگردان

جهنم سرگردان

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

علیرضا روشن

کـــریم

داستانی از مجموعه داستان کتاب مـــــا

در ادامه مطلب





کریم میراند.تند.رحیم گفت:

-اروم برو.

کریم تند تر راند

رحیم گفت:

-بر عکسی مشتی؟می گم اروم.

کریم پا بر پدال فسرد و دم به سرعت داد.

رحیم لرزید. گفت:

-مردمو به کشتن می دی.

کرم بر سرعت افزود.با لبخندی بر لب.رحیم گفت:

-نکن کرم.یواش برو جان تو.

کرم باز دم به سرعت داد.رحیم هول و عصبی گفت:

-ان بازی در نیار.

کریم سرعت را بیشتر کرد.

رحیم گفت:

-هر گهی دلت میخواد بخور.

کریم  سرعت را بیشتر کرد.

رحیم گفت:

-نگر دار میخوام پیاده شم کرم.

کریم سرعت را کم کرد.کمتر و کمتر.کنار کشید.و نگه داشت.

گفت:

-پیاده شو

رحیم گفت:

چرا چرند میگی؟

کریم گریه کر.گفت:

-ادم بدبخته.خیلی بدبخته

گفت و خودش پیاده شد.رحیم گفت:

-چت شد یهو؟

کریم گفت:

-چقد جون کندی که بگی می ترسی؟چرا اولش نگفتی؟

رحیم گفت:

-من نمیترسم.

کریم امد چیزی بگوید .نگفت.در ماشین را ارام بست.و پیاده رفت.


کتاب رو تهیه کنید:)
  • admin

علیرضا روشن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی