شاملو
- جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۷ ب.ظ
مردی روستایی تبر خویش گم کرد.
بدگمان شد که مگر پسر همسایه دزدیده است و به مراقبت او پرداخت. در رفتار و
لحن کلامش همه حالتی عجیب یافت؛ چیزی که گواهی میداد که دزدِ تبر اوست.
اندکی بعد، روستایی تبرش را بازیافت، مگر آخرین باری که به آوردن هیمه(هیزم سوختنی) رفته بود، تبر در کوه بر جای مانده بود.
چون بار دیگر به مراقبت پسر همسایه پرداخت، در رفتار و کلام او هیچ چیز عجیبی نیافت؛ هیچ چیز گواهی نمیداد که دزد تبر اوست!
برگرفته از:مجموعهی آثار، دفتر سوم -ترجمهی قصه و داستانهای کوتاه _ احمد شاملو