جهنم سرگردان

جهنم سرگردان

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

پابلو نرودا

مجالی نیست

تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم

که گیسوانت را یک به یک

شعری باید و ستایشی

پابلو نرودا

خواجه عبدالله انصاری

در عجبم از کسی که کوه را می شکافد تا به معدن جواهر برسد،ولی خویش را نمی کاود تا به درون خود راه یابد.

خواجه عبدالله انصاری

فاضل نظری

اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن

به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن

دل از اعماق دریای صدف‌های تهی بردار

همین‌جا در کویر خویش مروارید پیدا کن

چه شوری بهتر از برخورد برق چشم‌ها باهم

نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن

من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ می‌آید

به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسا کن

خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می‌کند با مرگ

به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن


شهریار


بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانی
داستانها دارم از بیداد پیری با جوانی

وا عزیزا گوئی آخر گر عزیزت مرده باشد
من چرا از دل نگویم وا جوانی وا جوانی

خود جوانی هم به این زودی به ترک کس نگوید
من ز خود آزردم از فرط جوانی ها جوانی

تا به روی چشم سنگین عینک پیری نهادم
مینماید محو و روشن چون یکی رؤیا جوانی

الفت پیری و نسیان جوانی بین که دیگر
خود نمیدانم که پیری دوست دارم یا جوانی

در بهاران چون ز دست نوجوانان جام گیرم
چون خمار باده ام در سر کند غوغا جوانی

سال ها با بار پیری خم شدم در جستجویش
تا به چاه گور هم رفتم نشد پیدا جوانی

ناز و نوش زندگانی حسرت مردن نیرزد
من گرفتم عمر چندین روزه سر تا پا جوانی

گر جوانی میکنم پیرانه سر بر من نگیری
شهریارا در بهاران می کند دنیا جوانی

شهریار

هوشنگ ابتهاج

چرا نهان کنم ؟عشق است و پیداست

درین اشفته اندوه نگاهم

تو را میخواهم ای چشم فسون بار
که می سوزی نهان از دیرگاهم

چه میخواهی ازین خاموشی سرد؟

زبان بگشا که می لرزد امیدم
نگاه بی قرارم بر لب توست

که می بخشی به شادی ها نویدم
دلم تنگ است و چشم حسرتم باز
چراغی در شب تارم برافروز
به جان امد دل از ناز نگاهت
فرو ریز این سکوت اشناسوز

هوشنگ ابتهاج

احمد شاملو

از رنجی خسته ام که از انِ من نیست

بر خاکی نشسته ام که از انِ من نیست

با نامی زیسته ام که از انِ  من نیست

از دردی گریسته ام که از انِ من نیست
از لذتی جان گرفته ام که از انِ من نیست

به مرگی جان می سپارم که از انِ من نیست

احمد شاملو

شیخ بهایی


دگر از درد تنهایی، به جانم یار می‌باید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می‌باید

ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار می‌باید

مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که می‌گفتم: علاج این دل بیمار می‌باید

بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمی‌بایست زنجیری، ولی این بار می‌باید

شیخ بهایی

فریدون مشیری


رفیقان دوستان ده ها گروهند
که هر یک در مسیر امتحانند
گروهی صورتک بر چهره دارند
به ظاهر دوست اما دشمنانند

گروهی وقت حاجت خاک بوسند
ولی هنگام خدمتها نهانند

گروهی خیر و شَر در فعلشان نیست
نه زحمت بخش و نه راحت رسانند

گروهی دیده نا پاکند هشدار
نگاه خود به هر سو می دوانند
بر این بی عصمتان ننگ جهان باد
که چون خوکند و بد ، بدتر ز آنند

ولی... ولی
ولی یاران همــدل از ره لطف

به هر حالت که باشند مهربانند
رفیقان را درون جان نگهدار
که آنها پُر بهاتر از جهانند

فریدون مشیری

حسین پناهی

نه! به کفر من نترس! نترس،کافر نمی شوم هرگز،

زیرا
به نمی دانم های خود ایمان دارم.
حسین پناهى


سعدی

چون ما و شما مقارب یکدگریم  
به زان نبود که پرده‌ی هم ندریم 
ای خواجه تو عیب من مگو تا من نیز  
عیب تو نگویم که یک از یک بتریم

سعدی