جهنم سرگردان

جهنم سرگردان

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فریدون مشیری» ثبت شده است

فریدون مشیری

خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت سلام...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی،
عشق،
اسارت،
قهر و آشتی،
همه بی معنا بود . . . .


فریدون مشیری

فریدون مشیری


رفیقان دوستان ده ها گروهند
که هر یک در مسیر امتحانند
گروهی صورتک بر چهره دارند
به ظاهر دوست اما دشمنانند

گروهی وقت حاجت خاک بوسند
ولی هنگام خدمتها نهانند

گروهی خیر و شَر در فعلشان نیست
نه زحمت بخش و نه راحت رسانند

گروهی دیده نا پاکند هشدار
نگاه خود به هر سو می دوانند
بر این بی عصمتان ننگ جهان باد
که چون خوکند و بد ، بدتر ز آنند

ولی... ولی
ولی یاران همــدل از ره لطف

به هر حالت که باشند مهربانند
رفیقان را درون جان نگهدار
که آنها پُر بهاتر از جهانند

فریدون مشیری

فریدون مشیری

کوچه

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم ان عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانهء جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر خاطره پیچید:

یادم امد که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب ان جوی نشستیم.

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه محو تماشای نگاهت

اسمان صاف و شب ارام

بخ خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در اب

شاخه ها دست براورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به اواز شباهنگ

یادم اید:تو به من گفتی:

_از این عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر این اب نظر کن

اب ایینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن!

با تو گفتم:حذر از عشق!_ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم!

روز اول که دل من به تمنا تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم...

باز گفتم که:تو صیادی و من اهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و کشتم

حذر از عشق ندانم .نتوانم!

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت...

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم اید که:دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم.

نگسستم.نرمیدم.

رفت در ظلمت غم ان شب و شب های دگر هم.

نه گرفتی دگر ز عاشق ازرده خبر هم

نکنی دیگر از کوچه گذر هم...

بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم!


فریدون مشیرری

بیوگرافی فریدون مشیری

در ادامه مطلب