جهنم سرگردان

جهنم سرگردان

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سعدی» ثبت شده است

حکایتی ازسعدی

از عاقلى پرسیدند: نیکبخت کیست و بدبختى کدام است ؟

در پاسخ گفت : ((نیکبخت آن است که خورد و کشت کرد. بدبخت آن کسى است که مرد و گذاشت . ))


روز بزرگداشت سعدی


مرکز سعدی‌شناسی، از سال ۱۳۸۱ خورشیدی، روز ۱ اردیبهشت را روز سعدی، اعلام کرد و در اول اردیبهشت ۱۳۸۹ خورشیدی، در «اجلاس شاعران جهان» در شیراز، نخستین روز اردیبهشت، از سوی نهادهای فرهنگیِ داخلی و خارجی، به‌عنوان «روز سعدی» نامگذاری شد.

مدیر مرکز سعدی‌شناسی در اعلام برنامه‌های روز سعدی گفت:

اول اردیبهشت‌ماه هر سال در شیراز و برخی از شهرهای ایران و جهان فرصت مغتنمی برای گلگشت در بوستان و گلستان سعدی شیراز فراهم می‌شود و اندیشمندان و سعدی‌پژوهان، سعدی‌دوستان و هنرمندان هریک به فراخور

دانش و ذوق خویش، به کلام و نوا و رنگ و نمایش از سعدی می‌گویند و عشق و حکمت و نیک‌پنداری او را ارج

می‌نهند.


روز بزرگداشت سعدی

گر خردمند از اوباش جفایی بیند 
تا دل خویش نیازارد و درهم نشود 
سنگ بی‌قیمت اگر کاسه‌ی زرین بشکست  
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود

سعدی


روز بزگداشت سعدی

آیین برادری و شرط یاری  
آن نیست که عیب من هنر پنداری 
آنست که گر خلاف شایسته روم  
از غایت دوستیم دشمن داری

سعدی

سعدی

اگر پای در دامن آری چو کوه

سرت ز آسمان بگذرد در شکوه

زبان درکش ای مرد بسیار دان

که فردا قلم نیست بر بی زبان

صدف وار گوهرشناسان راز

دهان جز به لؤلؤ نکردند باز

فروان سخن باشد آگنده گوش

نصیحت نگیرد مگر در خموش

چو خواهی که گویی نفس بر نفس

نخواهی شنیدن مگر گفت کس؟

نباید سخن گفت ناساخته

نشاید بریدن نینداخته

تأمل کنان در خطا و صواب

به از ژاژخایان حاضر جواب

کمال است در نفس انسان سخن

تو خود را به گفتار ناقص مکن

کم آواز هرگز نبینی خجل

جوی مشک بهتر که یک توده گل

حذر کن ز نادان ده مرده گوی

چو دانا یکی گوی و پرورده گوی

صد انداختی تیر و هر صد خطاست

اگر هوشمندی یک انداز و راست

چرا گوید آن چیز در خفیه مرد

که گر فاش گردد شود روی زرد؟

مکن پیش دیوار غیبت بسی

بود کز پسش گوش دارد کسی

درون دلت شهر بندست راز

نگر تا نبیند در شهر باز

ازان مرد دانا دهان دوخته‌ست

که بیند که شمع از زبان سوخته‌ست

سعدی




سعدی

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی

جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت

که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی

مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی

مرا مگوی که چه نامی به هر لقب که تو خوانی

چنان به نظره اول ز شخص می‌ببری دل

که باز می‌نتواند گرفت نظره ثانی

تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت

ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی

بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد

تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی

چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت

ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی

مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان

که پیر داند مقدار روزگار جوانی

تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد

ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی

من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم

تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی

سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد

اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی

سعدی

سعدی

 هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود

هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود

با یزیدی و جنیدش بیاید تجرید

ترک و تجرید مشایخ به تو معلم نشود؟

آنچه در سر ضمایر بودش شیخ کبیر

هر کسی در سر اسرار مفهم نشود

تا ز دنیا نکند ترک سلاطین جهان

سالک راه و گزین همه عالم نشود

ترک دنیا نکنی نعمت عقبی طلبی؟

این دو عالم به تو یک‌جای مسلم نشود

گر خردمندی از اوباش جفایی بیند

شادمان گردد و دیگر به سر غم نشود

سنگ بدگوهر اگر کاسهٔ زرین شکند

قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود

سعدیا گر به تو در دست به درمان برسی

هر که دردی نکشد لایق مرهم نشود؟

سعدی


سعدی

نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست     شب فراق تو هر شب که هست یلدائیست

سعدی


سعدی

باد آسایش ، گیتی نزند بر دل ریش           صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود


سعدی


سعدی

سخن گفته دگر باز نیاید به دهن  
اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد 
تا زمانی دگر اندیشه نباید کردن  
که چرا گفتم و اندیشه‌ی باطل باشد

 سعدی