جهنم سرگردان

جهنم سرگردان

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علیرضا روشن» ثبت شده است

علیرضا روشن

پلنگ خال خال نیست

داغ ِ صد هزار هِلال ِ سوخته بر تن دارد

در فراق ِ ماه

علیرضا روشن

داســـــــتان انگار نه انگار

از مجموعه داستان مـــــــــــــــــــــا

نوشته ی علیرضا روشن

در ادامه




علیرضا روشن

تو

یـــــــــــــــــکـ جا گــــــــم شـدهـ ای

من

هــــــــمهـ جـــا را بـایــد بــگــردم


علیرضا روشن

در شعر های من

ممکن است ماه

راه شود

و کوه

دریا

اما درد

کماکان همان است که بود


علیرضا روشن

 ارسالی های اینستگرام علیرضا روشن

مى گویند لیلى در بیابان بر مجنون ظاهر شد. گفت:
- براى من چه دارى مجنون؟
مجنون گفت:
- جانم را
لیلى گفت:
- جان تو مرا به کار نمى آید. چیزى مرا بده که درخور من باشد.
مجنون دست در یقه اش برد، سوزنى را از لباسش بیرون کشید. گفت:
- من به این سوزن، خار از پا بیرون مى کنم که درد عارض نشود. این سوزن براى تو
لیلى گفت:
- خارها براى خاطر من به پاى تو مى خلند. مبادا خارى را که چاووش وصال است از پا در کنى. این سوزن لیلى را مى برازد.
لیلى، سوزن را گرفت و شکلِ بیابان شد



میتونید ایشون در اینستگرام فالوو کنید -----»alirezaaroashan

و این هم فن پیج ایشون---»alireza_roashan_fan





علیرضا روشن

میخواهم


انگار برگی خسته


برگی خشک


بر شانه های رود


تشییع شوم.


#شعرِقفس

علیرضا روشن

کـــریم

داستانی از مجموعه داستان کتاب مـــــا

در ادامه مطلب



علیرضا روشن

مرا به رد شعرم دنبال کن

من رد پا ندارم رد درد را بگیر

و به من برس


علیرضا روشن

گفتند

« اینجا نشسته بود و رفت »

اندوه

ته سیگارِ له شده ایست که دود میکند